قصۀ دختران ایرانشهر برای من از زمستان ۹۵ با متن و عکسی در اینستاگرام شروع شد. متن را در صفحۀ یکی از دختران معروف کولهگرد خواندم که آن زمان مسافر سیستانوبلوچستان بود. مریم و دوستانش در یکی از شبها قصد اتراق در یکی از پارکهای ایرانشهر را داشتند که با منع نیروی انتظامی مواجه شدند. نیروی انتظامی با این استدلال که ایرانشهر ناامن است و امکان چادر برپا کردن در خیابانهای شهر وجود ندارد، مریم و دوستانش را به مقر نیروی انتظامی منتقل و با احترام از آنها دعوت کردند تا در محوطۀ پاسگاه چادرهای خود را برپا کنند.
دختر کولهگرد صبح روزِ بعد از تجربهاش از ایرانشهرگردی نوشت. اینکه شهر بر خلاف آنچه مأموران نیروی انتظامی گفته بودند به هیچ وجه ناامن نیست و مردم بسیار مهرباناند. آنها حتی با همان لباسهای رنگی متفاوت و دور از پوشش عرف زنان ایرانشهر و کولهپشتیهای بزرگ و دوربینهای عکاسی روی دوششان در شهر احساس ناامنی نکردند. او ایرانشهر را شهرستان کوچک و آرامی توصیف کرد که زنانش مثل هر شهر و روستای دیگر در صف نانوایی میایستند، بچههایشان را به مدرسه میبرند و سر کار میروند. اما در ادامۀ متن نوشت او و دوستانش با وجود این مشاهدات تصمیم گرفتهاند قبل از اینکه در شهری با فضای امنیتی دچار مشکل شوند، ایرانشهر را به سمت مقصد دیگری در بلوچستان ترک کنند.
زن اصیل بدون چادر تا دم در هم نمیرود
چند هفته بعد، کاملاً اتفاقی مسافر ایرانشهر شدم. ثمینه یکی از دوستان ایرانشهری دعوتم کرده بود تا میهمان او و خانوادهاش باشم. چند سالی بود که با ثمینه و گروهی از دختران و زنان ایرانشهری آشنا بودم اما تا آن زمان فرصت سفر به بلوچستان برایم مهیا نشده بود. مهمترین دلیل سفر نکردن به این منطقه از کشور همان پیشفرضها و تصویر ذهنی غالب بود؛ بلوچستان ناامن است.حتی وقتی کولهام را بستم تا با دو فرزندم راهی آن دیار شوم، همسرم نگران بود و ته قلبش راضی به این سفر نبود. اما من با وجود ثمینه و دوستان دیگر دلم گرم بود و مشتاق دیدن بلوچستانی بودم که از زیبایی و اصالتش بسیار شنیده و خوانده بودم.
پوشش من ساده بود. روپوش و روسری ساده و بلند. با وجود این، پدر ثمینه پیشنهاد داد که یک دست لباس بلوچی بپوشم و چادر سیاه سر کنم. یک دست پیراهن و شلوار زیبای سوزندوزی شدۀ نو هم برایم آماده کرده بودند. نقشهای روی پیراهن قابی پر از رؤیا بود و طرح و رنگ چشمنواز آن هوش از سرم برده بود. دلم میخواست به احترام میزبانم لباس را بپوشم اما فکر چادر منصرفم کرد. سر کردن چادر با وجود کولهپشتی و دو فرزند کوچکم برایم سخت بود. عذرخواهی که کردم، پدر ثمینه برایم توضیح داد که در ایرانشهر هیچ زن اصیلی بدون چادر حتی تا دم در خانهاش هم نمیرود و معمولاً در آنجا به زنان بدون چادر نگاه خوبی نمیشود. دغدغههایشان را میفهمیدم. توضیح دادم با همۀ احترامی که برای فرهنگ اصیل بلوچستان قائلم، به نظرم با امکانات بالقوۀ گردشگری که در بلوچستان وجود دارد و توسعهای که ناگزیر خواهد داشت، کمکم ضمن حفظ ارزشهای فرهنگی بومی ظرفیت جامعه در پذیرش شکلهای متفاوت پوشش بالا خواهد رفت. پدر ثمینه چیزی نگفت اما برای من لبخند و نگاه حمایتگرش نشان تأیید بود.
امنیت منطقه بهتر از چیزی است که فکر میکنید اما…
ثمینه تحصیلکرده و شاغل است. یک دختر خردسال دارد و از زنان توانمند و فعال حوزۀ زنان و کودکان در ایرانشهر است. بارها از او دربارۀ امنیت شهر و کلاً امنیت بلوچستان پرسیدهام. روایت ثمینه با آن تصویری که در ذهن اکثر مردم است تفاوت دارد. اما تأکید میکند که اوضاع آنقدرها هم که کولهگردها از گردش یکروزه در ایرانشهر میگویند گل و بلبل نیست.
میگوید ایرانشهر محلههای مختلفی دارد که هر کدام قوم و طایفۀ خاصی را در خود جای دادهاند. آنها هنوز هم اختلافات قومی را بین خودشان حلوفصل میکنند و به قانون و دادگاه و مراجع قضایی اعتقاد چندانی ندارند. به همین دلیل، در طول این سالها، موارد زیادی از نزاعهای خونین و خشونتبار پیش آمده و هنوز هم کموبیش رخ میدهد. اما، فارغ از این اختلافات قومی، برای دیگر شهروندان معمولاً امنیت نسبی فراهم است. در سالهای اخیر، تلاش زیادی شده تا بستر مناسبتری برای حضور زنان در جامعۀ سنتی ایرانشهر فراهم شود. حالا دانشگاه ایرانشهر دانشجویان دختر زیادی دارد و در ادارات و مؤسسات هم زنان بسیاری مشغول کارند.
پدران و برادرانمان دشمن ما نیستند
در ایرانشهر غیر از ثمینه دوستان دیگری هم دارم. دوستان مهربان و معرکهای که هر کدام نماد توانمندی، شکوه و اصالت دختران و زنان بلوچ هستند و زندگی هر کدام حکایت تلاش خستگیناپذیری است که میتوان بارها شنید و تعریف کرد و خسته نشد. زهرا یکی از آنهاست. ۳۲ساله و مادر دو دختر است، لیسانس آیتی دارد. از زهرا که دربارۀ محدودیتهای زنان در ایرانشهر میپرسم اول خندۀ دلنشینی تحویلم میدهد. میگوید: «محدودیت که همه جا هست. اینجا هم فعالیت اجتماعی زنان محدودیتها و موانع خودش را دارد، اما بر اساس نگرش و فرهنگ هر خانواده هم این سختگیریها کم و زیاد میشود.» از او دربارۀ دخترهایش میپرسم و اینکه آیا نگران بزرگ شدن آنها در این شرایط نیست. نفس عمیقی میکشد و میگوید: «ما برای سنتها و فرهنگمان ارزش زیادی قائلیم. میدانیم سختیهایی وجود دارد. میدانیم پدرها و برادرهایمان ممکن است گاهی از فعالیتهای اجتماعیمان حمایت نکنند یا حتی مخالف سرسخت آن باشند. اما دستکم برای من حفظ حرمت مردهای خانوادهام مهم است. وقتی همسرم میداند چقدر برایش احترام و ارزش قائلم احساس نمیکند که میخواهم برای به دست آوردن حقوق انسانیام با او بجنگم. مخالف اینم که به بهانۀ حقوق زنان رودرروی پدرهایمان و ریشسفیدهای خانواده بایستیم. آنها دشمن ما نیستند و اگر قرار است تغییری اتفاق بیفتد باید جامعه شرایط پذیرش آن را داشته باشد.»
عابده یکی دیگر از دوستان ایرانشهری است. او هم انتظار تغییری بزرگ و ناگهانی در جامعهاش را ندارد. از زندگی در ایرانشهر با همۀ محدودیتهایی که شهرستان نهچندان بزرگی در قلب جامعۀ سنتی بلوچ دارد ناراضی نیست و مثل زهرا فکر میکند آرامآرام میشود اوضاع را برای حضور بیشتر زنان در جامعه فراهم کرد.
تلخیها هم زیاد است
تا اینجا همه چیز به نظرم عادی است و دستکم بین پیشفرضهای ذهنی خودم و واقعیت جامعۀ بلوچ تعارض چندانی ندیدهام. اما فاطمه روایت دیگری دارد. در نوجوانی به او تجاوز شده و هیچ کدام از اعضای خانوادهاش از این فاجعۀ تلخ باخبر نیستند. فاطمه روزهای تلخی را با افسردگی حاد سپری کرده بدون آنکه مشاور، روانشناس یا دوست و کمکحالی دور و بر خود داشته باشد یا دستکم از حمایت خانواده برخوردار باشد. شنیدن قصۀ فاطمه و دیدن چهرۀ درهمشکسته و رنجورش غم دنیا را بر سرم میریزد.
مریم سالهاست که بهعنوان مددکار اجتماعی در ایرانشهر کار میکند. از او دربارۀ موارد شبیه به ماجرای فاطمه و فراوانی آن میپرسم. سری بهتأسف تکان میدهد و میگوید آسیبهای اجتماعی اینچنینی در ایرانشهر پرتکرار است: «اغلب این موارد، به دلایل مختلف و مهمتر از همه ترس از بیآبرو شدن خانواده، حتی به مراکز مشاوره هم ارجاع داده نمیشوند. با این حال، تعداد گزارشهایی از این دست کم هم نیستند.» مریم میگوید: «شاید باورش سخت باشد اما در همین جامعۀ سنتیِ نسبتاً بسته زنان روسپی وجود دارند که در محلات پرآسیب شهر زندگی میکنند. زنان و دخترانی که مردها و پدرهایشان آنها را به دلیل فقر و اعتیاد در اختیار مردان دیگر قرار میدهند.»
در ایرانشهر، اعتیاد زنان هم مسئلهای جدی است. مصرف قلیان در میان زنان رایج است و بسیاری از آنان به قلیان اعتیاد دارند. مصرف موادمخدر سنتی و صنعتی هم رواج نسبتاً بالایی دارد. آقای س.، از فعالان اجتماعی ایرانشهر، از تلاشهای انجامشده در سالهای اخیر به منظور هدفمند کردن اوقات فراغت زنان و دختران و تأمین سلامت و بهداشت آنها میگوید: «احداث پارک بانوان و توسعۀ فضاهای آموزشی، فرهنگی و ورزشی برای دختران و زنان از اقدامات خوبی است که شهرداری و سایر نهادهای مرتبط انجام دادهاند. هر چند هنوز تا فراهم شدن زیرساختهای مناسب و کافی برای فعالیتهای آموزشی، فرهنگی و هنری زنان راه زیادی در پیش است.» او معتقد است: «اینطور هم نیست که همۀ پدران و شوهران بلوچ با فعالیت دختران و زنانشان مخالف باشند. اتفاقاً در فرهنگ بلوچ مردها بسیار خانوادهدوستاند و اینجور نیست که خانه برای زنان و دختران مثل زندان باشد. زنها درس میخوانند، کار میکنند، سفر میروند و علایقشان را تا جایی که با ارزشهای خانوادۀ بلوچ تعارض نداشته باشد دنبال میکنند.»
آقای س. بیراه نمیگوید. مدتی قبل خبردار شدم که گروهی از دوستان ایرانشهریام با حمایت خانم افسانه احسانی، که از تسهیلگران توانمند و باتجربه در توانافزایی جوامع محلی هستند، عروسک بومی بلوچستان را احیا کردهاند. دختران و زنان ایرانشهری در زمستان ۹۶ برای رونمایی از دهتوک، عروسک بومیشان، به تهران دعوت شدند. حضور آنها در تهران با آن لباسهای باشکوه محلی و فرهنگ و ادب مثالزدنی تحسین همه را برانگیخت. زنانی که بهعنوان سفیران فرهنگی بلوچستان مهمان پایتخت شده بودند تا تصویر واقعیتری از این منطقه به نمایش بگذارند.
خبری که همه چیز را به هم ریخت
اما قصۀ زنان و دختران ایرانشهر آنطور که من آرزویش را داشتم پیش نرفت. خبری که در آخرین روزهای بهار ۹۷ و بعد از خطبههای نماز عیدفطر در ایرانشهر پخش شد بسیاری ازجمله مرا در شوکی عمیق فرو برد. مولوی طیب، خطیب نماز جمعۀ ایرانشهر، در سخنانی از ماجرای هولناک تجاوز به ۴۱ دختر در ایرانشهر پرده برداشت. این افشاگری در همان دقایق نخست تیتر اول اخبار شد و هشتگ دختران ایرانشهر در شبکههای اجتماعی داغ شد. در حالی که هنوز هیچ مرجع رسمی و قضایی در این مورد اظهارنظری نکرده و صحت و سقم ماجرا مشخص نبود، همگان خواستار رسیدگی و محاکمۀ متهمان شدند.
کمی بعد از افشاگری مولوی طیب، فرماندار ایرانشهر اعلام کرد که هنوز زوایای مختلف این ماجرا بررسی نشده و ابهامات زیادی وجود دارد. صحبتهای فرماندار این شائبه را در اذهان ایجاد کرد که شاید مسئولان دولتی میخواهند پردهپوشی کنند و غائله را بخوابانند. ابتدا جمعی از مردان در تجمعی مسالمتآمیز مقابل فرمانداری ایرانشهر گرد آمدند و سپس نوبت زنان شد. تجمع زنان با دعوت فرماندار و شورای تأمین شهرستان به سالن اجتماعات فرمانداری هدایت شد و، در فضایی آرام و با رعایت احترام، زنان دغدغههای خود را مطرح کردند. فرماندار با دادن این قول که پیگیر ماجرا خواهد بود از زنان خواست آرامش خود را حفظ کنند و اجازه بدهند، در فضایی به دور از احساسات و شایعهپراکنی، نیروهای مسئول کار رسیدگی به پرونده را پیگیری کنند.
در شبکههای اجتماعی چه گذشت؟
اما در رسانهها و شبکههای اجتماعی احساسات قابلکنترل نیست. شایعه پشت شایعه ادامه یافت و هر کسی از ظن خود ماجرا را تحلیل کرد. عدهای میگفتند چطور کسانی که با حضور زنان در جشن ختم قرآن و حتی شرکت کردنشان در نماز عید فطر مخالف بودهاند حالا از حقوق زنان و دختران حرف میزنند. به عقیدۀ این گروه همۀ این افشاگریها و سروصداها برای این بود که در خانوادهها احساس ناامنی ایجاد شود تا محدودیتهای بیشتری برای حضور زنان و دختران در فضای عمومی اعمال کنند.
عدهای دیگر اما مولوی طیب را روحانی مردمی دانستند و گفتند او برای آنکه بتواند ماجرای تجاوز به دختران را پیگیری کند و نگذارد دختران بیشتری مورد تعدی قرار بگیرند مجبور شده افشاگری کند و از مردم کمک بگیرد. مولوی طیب که بر خلاف مولوی کریمزایی، دیگر خطیب نماز جمعۀ ایرانشهر، جوان است و پیش از او پدرش نیز خطیب نماز جمعۀ شهر بوده معتمد بسیاری از مردم شهر است و مقبولیت بسیاری نزد آنها دارد.
تجمعهایی له و علیه…
کمی بعد از برگزاری تجمعها، در بیستوهشتم خرداد ۹۷، دادستان کل کشور ضمن تکذیب خبر تجاوز به دختران ایرانشهر از تعقیب عاملان نشر این ادعا سخن گفت. این سخنان باعث شد تجمع گستردهای در حمایت از مولوی طیب در ایرانشهر برگزار شود. در حالی که مراجع ذیربط دربارۀ پرونده و ابهامات آن موضع مشخصی نگرفته و اطلاع بیشتری در اختیار مردم نگذاشته بودند، دامنۀ تجمعها در حمایت از دختران ایرانشهر به شهرهای دیگر هم رسید. در چهارراه ولیعصر تهران، عدهای از دختران با در دست گرفتن پلاکاردهایی حمایت خود را از دختران آسیبدیدۀ ایرانشهر اعلام و آنها را تشویق کردند سکوت خود را بشکنند.
فعالان اجتماعی؛ نگران و سرخورده
در ایرانشهر اما حس سرخوردگی میان فعالان اجتماعی و بهویژه میان زنان موج میزند. همان عدۀ اندکی که تا پیش از این پیگیر وضعیت دختران آسیبدیدۀ احتمالی بودند حالا حاضر به صحبت در اینباره نیستند. یکی از آنها میگوید: «حس میکنم همۀ ما در یک بازی و نمایش گیر افتادهایم. انگار عدهای با هدف خانهنشین کردن دوبارۀ زنان و دختران این نمایش را ترتیب دادهاند.» او معتقد است: «با این اتفاق ده سال به عقب برگشتیم و تلاشهای جامعۀ مدنی در همۀ این سالها به باد رفت. حالا دوباره باید از اول شروع کنیم تا اعتماد مردان و خانوادهها جلب شود و مانع حضور زنان در جامعه نشوند.»
فائزه، یکی دیگر از زنان فعال ایرانشهر، با خشم و بغض میگوید: «دلم نمیخواست اسم دختران شهرم با چنین ماجرایی سر زبانها بیفتد. اینقدر سیاهنمایی به بهانۀ حمایت از حقوق زنان ایرانشهر واقعاً لازم نبود.»
آموزش، آموزش و باز هم آموزش
از پریسا که مددکار است و تجربۀ فعالیت در اورژانس اجتماعی ایرانشهر را دارد میپرسم: «اگر قرار باشد پایان قصۀ دختران ایرانشهر را بنویسی، چه مینویسی؟ اگر قرار باشد چیزی برای زنان و دختران ایرانشهر مطالبه کنی، چه میخواهی؟» دل توی دلم نیست که پریسا چه میگوید. او که در دلش صدها قصۀ تلخ از دختران و زنان فراری، معتاد، آسیبدیده و در معرض آسیب شهرش دارد، میگوید: «اینجا در شهر من جای آموزش خالی است، جای سازمانهای مردمنهادی که برای آگاهسازی و آموزش مردم در کف محلات تلاش کنند، جای نیروهای داوطلبی که کمک کنند شهر جای امنتری برای همۀ شهروندانش باشد، فرقی نمیکند کودک باشند یا زن یا مرد.»